کد مطلب:124374 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

نبرد میان سپاه قیس و معاویه
[36]-116- ابن اعثم می گوید:معاویه از شام آمد تا به پل منبج رسید. سپس از فرات گذشت تا روبه روی قیس بن سعد بن عباده، اردو زد و به سپاه خود دستور داد تا با او بجنگند. آن روز به زد و خورد گذشت و آسان گرفتند سپس - بی كشته، و با جراحات اندك - دست از جنگ كشیدند.

قیس بن سعد - بی خبر از حوادثی كه برای حسن علیه السلام پیش آمده بود - در انتظار او بود. در این احوال، خبر زخمی شدن حسن علیه السلام و پراكندگی یارانش، در دو سپاه پخش شد. قیس بن سعد غمگین شد و تصمیم گرفت مردم را سرگرم جنگ كند؛ تا آن خبر را فراموش كنند. پس یورش آوردند و با هم درگیر شدند. شماری از یاران معاویه و قیس كشته، و شمار بسیاری زخمی شدند. سپس دست از جنگ كشیدند.

معاویه پیكی نزد قیس فرستاد و گفت:فلانی! چرا با ما می جنگی، و خود را به كشتن می دهی؟ به ما خبر قطعی رسیده است كه یاران امام تو، او را كنار زده و بر ران او زخمی كاری زده اند كه در شرف مرگ است. پس دست از جنگ برداریم؛ تا برایت [صحت گفتار من] ثابت شود. قیس دست از جنگ برداشت و در انتظار خبر ماند. عراقیان قبیله قبیله به معاویه پیوستند و از سپاه قیس كاسته شد.

قیس این جریان را كه دید به حسن علیه السلام نامه نوشت و ماجرا را گزارش كرد. حسن علیه السلام پس از آن كه نامه را خواند، یاران خود را خواست و فرمود:ای اهل عراق! من با شما چكار كنم؟ این نامه ی سعد است كه می گوید:بزرگان شما، به معاویه پیوسته اند. هان، سوگند به خدا! این رفتار از شما ناشناخته نیست؛ زیرا شما همان افرادی هستید كه در روز صفین، پدر مرا به پذیرش حكمیت، مجبور ساختید، و پس از آن كه حكمیت را پذیرفت، اختلاف كردید. پدرم، برای بار دوم شما را به نبرد با معاویه فراخواند ولی سستی كردید [و نپذیرفتید]، تا او به كرامت [شهادت در راه] خدا پیوست. سپس آمدید و با اختیار خود، با من بیعت كردید، و من نیز بیعت شما را پذیرفتم، و در این راه (راه نبرد با معاویه، و منافقان) بیرون آمدم، و



[ صفحه 123]



خدا می داند كه چه تصمیمی داشتم، ولی از شما سرزد آنچه سرزد. عراقیان! دیگر بس است، مرا در دینم نفریبید كه من این امر (خلافت) را به معاویه واگذاردم. [1] .


[1] الفتوح 29:4.